ظلمات مطلق نابینایی.
احساس مرگ زای تنهایی.
((-چه ساعتی ست؟ ( از ذهن ات می گذرد)
چه روزی
چه ماهی و..........
روی ادامه مطلب در زیر کلیک کنید
ظلمات مطلق نابینایی.
احساس مرگ زای تنهایی.
((-چه ساعتی ست؟ ( از ذهن ات می گذرد)
چه روزی
چه ماهی و..........
از چه سال کدام قرن کدام تاریخ کدام سیاره؟))
تک سرفه یی ناگاه
تنگ از کنار تو.
آه٬ ای احساس رهایی بخش هم چراغی!
احمد شاملو
باغ باران خورده می نوشید نور.
لرزشی در سبزه های تر دوید:
او به باغ آمد٬درونش تابناک٬
سایه اش در زیر و بم ها ناپدید
شاخه خم می شد به راهش مست بار٬
او فراتر از جهان برگ و بر.
باغ٬سرشار از تراوش های سبز٬
او٬درونش سبزتر ٬ سرشارتر .
در سر راهش درختی جان گرفت
میوه اش همزاد همرنگ هراس
پرتویی افتاد در پنهان او:
دیده بود آن را به خوابی ناشناس
در جنون چیدن از خود دور شد
دست او لرزید٬ترسید از درخت
شور چیدن ترس را از ریشه کند:
دست آمد٬میوه را چید از درخت.
سهراب سپهری
دو پرنده میگذرد
از دورنمای دریچه ی متروک.
بال در بال یکدیگر
سهم مشترک آسمان شان را پرواز می کنند؛
تنها بگو سرچشمه اش کجاست؟
دل من و این اشتیاق بی نهایت.
ر.نوید
سلام
وبلاگتون جالب با محتوایی متفاوت هست!!!
راستی مگه من مجنونم که طلب بیماری کنم!!!
متاسفانه حقیقته و من ام اس دارم!
کنار وبلاگم توضیح دادم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
سلام
براتون آرزوی سلامتی دارم
مرسی که به بلاگ من سر زدید و مرسی بابت لینک کردن من .
من هم شمارو لینک میکنم.
موفق باشی.
من لینکتون کردم
اگه اسمشو باید عوض کنم بفرمایید!!!!!!!!!!