دکتر علی شریعتی: اگر آنها نام خویش را به نان فروختند من بر آب دادم. اگر آنها لذت بردند من غم آوردم و اگر آنها همچمون عنصری ز زرآلات خوان گستردند من همچو مولوی در آفتاب شکفتم و در خورشید سوختم. سفره از دل گستردم و مائده از درد نهادم و شراب از خون سر کشیدم. ...
اگر آنها دل به زندگانی بستند من دل به زندگی بستم. اگر آنها وزارت یافتند من سلطنت یافتم. اگر آنها را به دروغ میستایند مرا به راستی میپرستند. ... اگر آنها به آزادی خیانت کردند من به آزادی وفادار ماندم. اگر آنها در شب نشینیهای آلوده با زنان آلوده میرقصند من در خلوت پاکم گل پاک صوفی میبویم ... اگر آنها کسی را دارند که بنوشند و بخندند من کسی را دارم که بسوزیم و بگرییم. اگر آنها در انبوه هم بیگانه هماند ما در تنهایی خویش آشنای همیم. اگر آنها طلا دارند من عشق دارم. اگر آنها خانه دارند من محراب دارم. اگر آنها صعود میکنند من به معراج میروم. اگر آنها در زمین میخرامند من در آسمان میپرم. اگر آنها پایان یافتهاند من آغاز شدهام. اگر آنها پیر شدهاند من جوان شدهام. ... در آن راه که همه از بازارهای گرم و داغ میگذشتیم و یاران یکایک شتر زرد موی خویش را به بهایی میفروختند و شاد و خندان میرفتند، من گریبان خویش و افسار شتر شیر مست زرین موی خویش را از دست و دام بازرگانان میبردم و میگذشتم و در من ندایی میگفت که مفروش، خوب که نفروختی، مفروش که در پایان این راه، در دور دست تو را منتظرند، شهزادهای آزادهای اسیر قلعه دیوان، به حیله جادو در بند گرفتار و چشم براه که: فریاد رسی میآید و به هر صدای پایی سراز گریبان تنهایی غمگینش بر میدارد که: کسی میآید و او خریدار توست ... مفروش که اگر تو را پادشاهی دهند ارزان دادهاند و او گران خواهد داد ... |