مصطفی بادکوبه ای..!!!

وقتی تو می گویی وطن من خاک بر سر می کنم/*/گویی شکست شیر را از موش باور میکنم

وقتی تو می گویی وطن من خاک بر سر می کنم* گویی شکست شیر را از موش باور میکنم
وقتی تو میگویی وطن بر خویش می لرزد قلم* من نیز رقص مرگ را با او به دفتر می کنم
وقتی تو می گویی وطن یکباره خشکم می زند* وان دیده ی مبهوت را با خون دل تَر می کنم
بی کوروش و بی تهمتن با ما چه گویی از وطن* با تخت جمشید کهن من عمر را سر می کنم
وقتی تومی گویی وطن بوی فلسطین می دهی* من کی نژاد عشق با تازی برابر می کنم
وقتی تو می گویی وطن از چفیه ات خون می چکد* من یاد قتل نفس با الله و اکبر میکنم
وقتی تو میگویی وطن شهنامه پرپر می شود* من گریه بر فردوسی آن پیر دلاور میکنم
بی نام زرتشت مَهین ایران و ایرانی مبین* من جان فدای آن یکتا پیمبر می کنم
خون اوستا در رگ فرهنگ ایران می دود* من آیه های عشق را مستانه از بر می کنم
وقتی تو می گویی وطن خون است و خشم وخودکشی* من یادی از حمام خون در تَلِ زَعتَر میکنم
ایران تو یعنی لباس تیره عباسیان* من رخت روشن بر تن گلگون کشور می کنم
ایران تو با یاد دین، زن را به زندان می کشد* من تاج را تقدیم آن بانوی برتر می کنم
ایران تو شهر قصاص و سنگسار و دارهاست* من کیش مهر و عفو را تقدیم داور میکنم
تاریخ ایران تو را شمشیر تازی می ستود* من با عدالتخواهیم یادی ز حیدر میکنم
ایران تو می ترسد از بانگ نوایِ نای و نی* من با سرود عاشقی آن را معطر میکنم
وقتی تو میگویی وطن یعنی دیار یار و غم* من کی گل"امید"را نشکفته پر پر میکنم

مصطفی بادکوبه ای