بغض سیاه..!!!


دیریست می نویسم و بر برگ  سرنوشت

جز نقشه ای ز خون شقایق نمانده است

این ناله ای که سر خط آن , غربت دل است

من را به قعر وسعت طوفان کشانده است

نفرین به روزگار که بی خانمان شدم

حکم مرا بدون بخشش و ارفاق خوانده است

من را , ز ناکجای قلب خودت دور کرده ای

بغضی سیاه جای نفس , بی تو مانده است

امشب قرار نیست که من عاشقی کنم

آوارهای روح مرا غم تکانده است...