یه آبادانی...!!!

یه آبادانی واسه رفیقش تعریف میکرد که ...حمیــــد !!حمید : چیه؟گفت: رفته بودم جنگل , چه طبیعت بکری !! ایقد جات خالی بوود ایقد جات خالی بود!!واساده بودم مهو این طبیعت شده بودم ! اینقد قشنگ بود آواز پرندگان !کاش مو این دوربینمو برده بودم با خودم برات فیلم برداری میکردم !همینطور که مو مهو این طبیعت بودم گرگا حمله کردن !!حمید : خو چی شد؟!!!!!!گفت : خو هیچی ما بدو گرگا بدو ! مو بدو گرگا بدو !! ب...عد ر...سیدیم به یه دشت !دشت پر از گل شقایق ! ایقد قشنگ بود , تا چشم کار میکرد فقط گل سرخ ! اصلا یه فضای رمانتیکی شده بود !حمید : پَ گرگا چی شدن ؟!گفت : ها وولک گرگا دنبالم ! مو بدو گرگا بدو !! رسیدیم به یه کوه !پسر از قدرت خدا آب از دل کوه در میومد میخورد زمین پووووودر می شد !!نور خورشیدم افتاده بود داخلش یه رنگین کمون خشکلی درست شده بود جات خالی کاش مو این دوربینمو با خودم برده بودم واست فیلم میگرفتم !حمید : گرگا چی شدن وولک؟!!گفت: هااا خو گرگا دنبالمون مو بدو گرگا بدو مو بدو گرگا بدوو ! رسیدیم به یه دریا !پسر دریا نگو استخر ! یه موج داخل این دریا نبود ! ایقد قشنگ بووود !!حمید :گرگااا چی شدن؟!گفت : خو زهر مار !!! گرکا ول کردن تو ول نمیکنی!!!!!!