کی میگه همه مطالب باید به هم ربط داشته باشند؟!!

هر چی دوست داری ( قاطی و پاتی )!!!!!

کی میگه همه مطالب باید به هم ربط داشته باشند؟!!

هر چی دوست داری ( قاطی و پاتی )!!!!!

امروز و دیروز...!!!

ما امروزه خانه های بزرگتر اما خانواده های کوچکتر داریم؛ راحتی بیشتر اما زمان کمتر

مدارک تحصیلی بالاتر اما درک عمومی پایین تر ؛ آگاهی بیشتر اما قدرت تشخیص کمتر داریم

متخصصان بیشتر اما مشکلات نیز بیشتر؛ داروهای بیشتر اما سلامتی کمتر

بدون ملاحظه ایام را می گذرانیم، خیلی کم می خندیم، خیلی تند رانندگی می کنیم، خیلی زود

عصبانی می شویم، تا دیروقت بیدار می مانیم، خیلی خسته از خواب برمی خیزیم، خیلی کم

مطالعه می کنیم، اغلب اوقات تلویزیون نگاه می کنیم و خیلی بندرت دعا می کنیم

چندین برابر مایملک داریم اما ارزشهایمان کمتر شده است. خیلی زیاد صحبت می کنیم، به اندازه

کافی دوست نمی داریم و خیلی زیاد دروغ می گوییم

زندگی ساختن را یاد گرفته ایم اما نه زندگی کردن را ؛ تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ایم

و نه زندگی را به سالهای عمرمان

ما ساختمانهای بلندتر داریم اما طبع کوتاه تر، بزرگراه های پهن تر اما دیدگاه های باریکتر

بیشتر خرج می کنیم اما کمتر داریم، بیشتر می خریم اما کمتر لذت می بریم

ما تا ماه رفته و برگشته ایم اما قادر نیستیم برای ملاقات همسایه جدیدمان از یک سوی خیابان به

آن سو برویم

فضا بیرون را فتح کرده ایم اما نه فضا درون را، ما اتم را شکافته ایم اما نه تعصب خود را

بیشتر می نویسیم اما کمتر یاد می گیریم، بیشتر برنامه می ریزیم اما کمتر به انجام می رسانیم

عجله کردن را آموخته ایم و نه صبر کردن، درآمدهای بالاتری داریم اما اصول اخلاقی پایین تر

کامپیوترهای بیشتری می سازیم تا اطلاعات بیشتری نگهداری کنیم، تا رونوشت های بیشتری

تولید کنیم، اما ارتباطات کمتری داریم. ما کمیت بیشتر اما کیفیت کمتری داریم

اکنون زمان غذاهای آماده اما دیر هضم است، مردان بلند قامت اما شخصیت های پست، سودهای

کلان اما روابط سطحی

فرصت بیشتر اما تفریح کمتر، تنوع غذای بیشتر اما تغذیه ناسالم تر؛ درآمد بیشتر اما طلاق

بیشتر؛ منازل رویایی اما خانواده های از هم پاشیده

بدین دلیل است که پیشنهاد می کنم از امروز شما هیچ چیز را برای موقعیتهای خاص نگذارید،

زیرا هر روز زندگی یک موقعیت خاص است

در جستجو دانش باشید، بیشتر بخوانید، در ایوان بنشینید و منظره را تحسین کنید بدون آنکه

توجهی به نیازهایتان داشته باشید

زمان بیشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانید، غذای مورد علاقه تان را بخورید و جاهایی را

که دوست دارید ببینید

زندگی فقط حفظ بقاء نیست، بلکه زنجیره ای ازلحظه های لذتبخش است

از جام کریستال خود استفاده کنید، بهترین عطرتان را برای روز مبادا نگه ندارید و هر لحظه که

دوست دارید از آن استفاده کنید

عباراتی مانند "یکی از این روزها" و "روزی" را از فرهنگ لغت خود خارج کنید. بیایید نامه

ای را که قصد داشتیم "یکی از این روزها" بنویسیم همین امروز بنویسیم

بیایید به خانواده و دوستانمان بگوییم که چقدر آنها را دوست داریم. هیچ چیزی را که می تواند

به خنده و شادی شما بیفزاید به تاُخیر نیندازید

هر روز، هر ساعت و هر دقیقه خاص است و شما نمیدانید که شاید آن می تواند آخرین لحظه

باشد

اگر شما آنقدر گرفتارید که وقت ندارید این پیغام را برای کسانیکه دوست دارید بفرستید، و به

خودتان می گویید که "یکی از این روزها" آنرا خواهم فرستاد، اگر تا ابد هم زنده باشید هرگز نخواهید فرستاد!

UK BAND...!!!

آیا می دانستید کلمه آکبند نه کلمه ای لاتین است و نه فارسی؟آیا می دانید این کلمه از طرف چه کسانی و چطور وارد فارسی شده ؟اگه دوست دارین بدونین من به شما می گم
قدیما که بندر آبادان بهترین بندر ایران بود و کلی کشتیهای تجاری اونجا
بارشون رو تخلیه می کردند روی بعضی از اجناس که خیلی مرغوب بودند نوشته
شده بود
UK BAND
یعنی بسته بندی شده انگلیس ولی آبادانی های عزیز اونرو آکبند می خوندند و
همین طوری شد که این تلفظ اشتباه در تمام ایران منتشر شد و همه به جنسی
که بسته بندی شده می گن آکبند. به همین راحتی.

حجاب....سخنی از روی انتقاد...!!!



به بعضی ها گفتند دختران در امارات خرید و فروش می شوند .
فرمود: شیوخ آنجا برادران مایند و تجارت با آنان حلال .
خبر دادند سن فحشا به دوازده سال رسید .
فرمودند: سن تکلیف نه سال است .
گفتند: فقرا کلیه هاشان تمام شد، قلب ها را می فروشند .
فرمودند: فقط ایمان را نفروشند .
ناگهان یکی داد زد: وا اسلاما!! تار مویی بیرون زد .
آقایون خشمگین شدن، رگ گردنشان باد کرد .
خفاش ها را برداشتند و به قصد ارشاد به خیابان زدند

جملاتی زیبا در باره تجارت...!!!


جملاتی زیبا درباره تجارت:
درآمد: هیچگاه روی یک درآمد تکیه نکنید، برای ایجاد منبع دوم درآمد سرمایه گذاری کنید.
خرج: اگر چیزهایی را بخرید که نیاز ندارید، بزودی مجبور خواهید شد چیزهایی را بفروشید که به آنها نیاز دارید.
پس انداز: آنچه که بعد از خرج کردن می ماند را پس انداز نکنید، آنچه را که بعد از پس انداز کردن می ماند خرج کنید.
ریسک: هرگز عمق یک رودخانه را با هر دو پا آزمایش نکنید.
سرمایه گذاری: همه تخم مرغ ها را در یک سبد قرار ندهید.
انتظارات: صداقت هدیه بسیار ارزشمندی است، آن را از انسانهای کم ارزش انتظار نداشته باشید.

میخی افتاد،...!!!

میخی افتاد،

بخاطرمیخی نعلی افتاد،

بخاطرنعلی اسب افتاد،

بخاطراسبی سواری افتاد،

بخاطرسواری جنگی شکست خورد،

بخاطرشکستی مملکتی نابودشد،

وهمه ی اینهابخاطرکسی بودکه میخ راخوب نکوبیده بود

قدر هر کسی رو بدونید تا یه روزی پشیمون نشید ....!!!

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند. پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیر زن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت. این بگو مگوها همچنان ادامه داشت. تا اینکه روزی پیر مرد فکری به سرش زد و برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل کرده است ضبط صوتی را آماده می کند و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط می کند. پیر مرد صبح از خواب بیدار می شود و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش می رود و او را صدا می کند، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته است! از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او می شود.

قدر هر کسی رو بدونید تا یه روزی پشیمون نشید ....

وصیت پنگوئن به پسرش...!!!

پسرم
من این رو در حال فرار از دست یه شیر دریایی مینویسم.
فقط این رو بدون:
اگه طبیعت تو رو انداخته وسط قطب جنوب، و همزمان خشتکت رو تا این حد پایین قرار داده که نتونی بدوی، و تنها وسیله ی دفاعیت رو دوتا بال قرار داده که روی هم مساحتشون اندازه یه دمپایی نمیشه، بدون که طبیعت میخواد چیزی رو بهت بگه...... میخواد اینو بگه که تو فقط یه منبع غذایی هستی!....

(حکایت مااست....)

آدابی غذا خوردن توی مهمونیا و مراسمات اصفانیا...!!!

آدابی غذا خوردن توی مهمونیا و مراسمات اصفانیا

1) قبلی غذا میباس رف دسشویی
2) بغل دسی بزرگونی مجلس می باس وایساد ( اونجا سفره پر رنگ ترس)
و...... 

 

 

بر روی ادامه مطلب در زیر کلیک کنید...

ادامه مطلب ...

و کجایی سحراب...!!!

و کجایی سهراب ؟
تو کجایی سهراب ؟
آب را گل کردند
چشم ها را بستند و چه با دل کردند ...
وای سهراب کجایی آخر ؟ ...
... ... زخم ها بر دل عاشق کردند
خون به چشمان شقایق کردند ...
تو کجایی سهراب ؟
که همین نزدیکی عشق را دار زدند ،
همه جا سایه ی دیوار زدند ...
ای سهراب کجایی که ببینی حالا دل خوش مثقالی است! ....
دل خوش سیری چند ؟
صبـــــــــــــــــر کن سهـــــــــــــــراب...!
قایقت جـــــــــــــــا دارد ؟؟!

تـــــــــو که از محنـــــــــت دیگران بی غمـــــــــی...!!!

...معلم چو آمد٬ کلاس چو شهری فرو خفته خاموش شد. سخنهای نا گفته در دلها به لب نارسیده فراموش شد. معلم گفت:" بیا احمدک درس دیروز را بخوان. بگو تا ببینم سعدی چه گفت؟ " زجا جست احمدک و بند دلش از این ناگفته حرف ناگه گسست. به لکنت بیافتاد و گفت:

بنـــــــــی آدم اعضـــــــــای یکدیـــــــــگرند          کـــــــــه در آفرینـــــــــش ز یک گوهـــــــــرند

چـــــــــو عضوی بـــــــــه درد آورد روزگـــــار          دگـــــــــر عضوهـــــــــا را نماند قـــــــــرار

تو کـــــــــه٬... تو کـــــــــه...

وای یادش نبود٬ جهان پیش چشمش ســـیه روی شد. ندای محبت ز هر سو بلند گیرد؛ و نارفته در گوش شد. معلم گفت به خوی گران:"مگر چیست فرق تو با دیگران؟ چرا احمدک کودنِ بی شعور نخواندی چنین درس آسان بگو؟؟

خدایا! چه میگوید آموزگار؟؟ مگر نمی داند که این در این میان بُوَد٬ فرق بین دارا و ندار.٬ که آنان به دامان مادر خوشند ولی... ولی من بی وجودش نهم سر به خاک. کنم با پدر پینه دوزی و کار٬ ببین! دست پُر پینه ام شاهد است. معلم گفت: به من چه که مادر ز دستت داده ای٬ به من چه که دستت پُر از پینه است! رود یک نفر پیش ناظم که او به همراه خود یک فلک آورد. احمدک چون این سخنها را بشنید ز چشمانش کور سوی دمید. به یادش آمد شعر سعدی و گفت:

تـــــــــو که از محنـــــــــت دیگران بی غمـــــــــی         

نشـــــــــاید که نامـــــــــت نهند آدمـــــــــی