گاهی لیوان را زمین بگذار
استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید:
بر روی ادامه مطلب در زیر کلیک کنید...
ادامه مطلب ...گویند روزی دزدی در راهی ، بسته ای یافت که در آن چیزگرانبهایی بود و دعایی نیزپیوست آن بود.
آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.
اورا گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟
گفت: صاحب مال عقیده داشت که ایندعا ، مال او را حفظ می کند.
و من دزد مال او هستم ، نه دزد دین.
اگر آن را پس نمیدادم و عقیده صاحب آن مال ،خللی می یافت ؛
آن وقت من ، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است
اعصاب چیست ؟ چیزیست که هیچکس ندارد وهمه توقع دارند تو حتما داشته باشی.
****
آیا میدانستید که انسانها به جز کودکِ درون یک عدد خر درون هم دارند ! که گاهی زمام امور را به دست میگیرد!
****
معلم : 10 تاسیب داریم من 9 تاشو میخورم ، چند تا سیب میمونه؟ بچه: همون یکی روهم بردار بخور بدبخت سیب نخورده !
****
والدین گرامی اینقدر نگین "وقتی ما سن شما بودیم این جورخوب بودیم، اون جورخوب بودیم" مادر بزرگ ها دهن لق تر از چیزین که فکر می کنین !
****
ازدواج یعنی از دست دادن توجه تعداد کثیری از افراد
و
بدست آوردن بی توجهی یک فرد !
****
می دونی چرا با ازدواج دین آدم کامل میشه؟
چون تا قبل ازدواج فکر میکنه دنیا بهشته …!!؟
اما بعدش به جهنم اعتقاد پیدا میکنه!!!؟؟؟؟
****
تفسیر “یک دقیقه”، از زبان کسی که پشت در توالت منتظر ایستاده
با کسی که داخل توالت است, نشان می دهد که زمان یک تعریف واحد ندارد
دکتر الهی قمشه ای می گوید
یکی از جذاب ترین تعبیرات " نفس و عشق " ، قصه دیو و سلیمان است که از دیرباز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است .قصه چنین است...
بر روی ادامه مطلب در زیر کلیک کنید... |
شیخ و مریدان در بیابان ،عربی را سوار بر شتر بدیدند ، شیخ جهت اسکل نمودن وی
از او پرسید: آیا این شتر است؟
مرد عرب کمی سرخ و کبود شد و در جا در گذشت!
جمله همه مریدان واله و حیران گشتندی و از شیخ علت را جویا شدندی.
شیخ فرمود: همانا جهت تلفظ " پ نه پ" بر خود فشار آورد و هلاک شد!
فلک با مردم ممتاز خـصمی بیشتر دارد . . . . . کمـان اول کند آواره تیـر روی ترکش را
تفاوت را احساس کنید !!!
شاعر اصفهانی : بدنبالت میام هر جا که باشی
شاعر شیرازی: سر راهت نشینم تا بیایی
>یکی از دوستام با یه پسر خیلی پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه ، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که 5 ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش می نویسه ، این آقا هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم!
>از فردای اون روز مژگان و من نشستیم به نوشتنه یه دفتر خاطرات تقلبی واسش ، من وظیفه قدیمی جلوه دادنشو داشتم ...، 10 جور خودکار واسش عوض کردم ، پوست پرتقال مالیدم به بعضی برگاش ...، چایی ریختم روش ...
>مژی هم تا می تونست خودشو خوب نشون داد و همش نوشت از تنهایی و من با هیچ پسری دوست نیستمو خیلی پاکم و اصلا دنبال مادیات نیستم و فقط انســــانیت برام مهمه و ...
>بعد از یک هفته کار مداوم ما و پیچوندن آقای دوست پسر ، دفتر خاطراتو بُرد تقدیم ایشون کرد ... آقای دوست پسر در ایکی ثانیه دفتر خاطرات رو بر فرق سر مژی کوبید و گفت :
>منو چی فرض کردی؟
>اینکه سالنامه 1390 هست! تو 5 ساله داری تو این خاطره می نویسی؟
>و اینگونه بود که مژی هنوز مجرد است...
>
پیروزی یعنی:توانایی رفتن از یک شکست ، به شکستی دیگر بدون از دست دادن اشتیاق