اعصاب چیست ؟ چیزیست که هیچکس ندارد وهمه توقع دارند تو حتما داشته باشی.
****
آیا میدانستید که انسانها به جز کودکِ درون یک عدد خر درون هم دارند ! که گاهی زمام امور را به دست میگیرد!
****
معلم : 10 تاسیب داریم من 9 تاشو میخورم ، چند تا سیب میمونه؟ بچه: همون یکی روهم بردار بخور بدبخت سیب نخورده !
****
والدین گرامی اینقدر نگین "وقتی ما سن شما بودیم این جورخوب بودیم، اون جورخوب بودیم" مادر بزرگ ها دهن لق تر از چیزین که فکر می کنین !
****
ازدواج یعنی از دست دادن توجه تعداد کثیری از افراد
و
بدست آوردن بی توجهی یک فرد !
****
می دونی چرا با ازدواج دین آدم کامل میشه؟
چون تا قبل ازدواج فکر میکنه دنیا بهشته …!!؟
اما بعدش به جهنم اعتقاد پیدا میکنه!!!؟؟؟؟
****
تفسیر “یک دقیقه”، از زبان کسی که پشت در توالت منتظر ایستاده
با کسی که داخل توالت است, نشان می دهد که زمان یک تعریف واحد ندارد
>یکی از دوستام با یه پسر خیلی پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه ، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که 5 ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش می نویسه ، این آقا هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم!
>از فردای اون روز مژگان و من نشستیم به نوشتنه یه دفتر خاطرات تقلبی واسش ، من وظیفه قدیمی جلوه دادنشو داشتم ...، 10 جور خودکار واسش عوض کردم ، پوست پرتقال مالیدم به بعضی برگاش ...، چایی ریختم روش ...
>مژی هم تا می تونست خودشو خوب نشون داد و همش نوشت از تنهایی و من با هیچ پسری دوست نیستمو خیلی پاکم و اصلا دنبال مادیات نیستم و فقط انســــانیت برام مهمه و ...
>بعد از یک هفته کار مداوم ما و پیچوندن آقای دوست پسر ، دفتر خاطراتو بُرد تقدیم ایشون کرد ... آقای دوست پسر در ایکی ثانیه دفتر خاطرات رو بر فرق سر مژی کوبید و گفت :
>منو چی فرض کردی؟
>اینکه سالنامه 1390 هست! تو 5 ساله داری تو این خاطره می نویسی؟
>و اینگونه بود که مژی هنوز مجرد است...
>
امیدوارم بتوانید به من کمک کنید. چند روز پیش من از خانه خارج شدم تا به سر کارم بروم. هنوز از خانه دور نشده بودم که ماشینم خراب شد و مجبور شدم تا خانه پیاده برگردم. وقتی وارد خانه شدم نتوانستم آنچه را می بینم باور کنم. دختر همسایه توی بغل شوهرم بود!
من 32 ساله هستم، شوهرم .....
بر روی ادامه مطلب در زیر کلیک کنید
ادامه مطلب ...چهارشنبه سوری آتیش بازی می کنیم، گیر میدین!
وسط تابستون آب بازی می کنیم، گیر میدین!
حداقل خاک بازی رو آزاد کنید، یه خاکی به سرمون بکنیم!
هرگز نگران اینکه قلب مردی را شکستی نباش، در بدترین شرایط فقط کمی رگ به رگ شده و
روز بعد دوباره مثل ساعت کار خواهد کرد
توی شهر بازی تو بعضی از این وسایل بازیش باید
یه دکمه ی "غلط کردم" هم بزارن
فقط یک زن ایرانی می تونه روزی چند ساعت برنامه آشپزی نگاه کنه و چند تا دفتر هم پر کرده باشه و آخرش همون کوکوسبزی برای شوهرش درست کنه!
عمو زنجیر باف جان
ضمن عرض
سلام و خسته نباشید
جهت
زحمات بی دریغ شما بزرگوار
یک
گِلگی داشتم از حضورتون ...
شما که زنجیر ما رو بافتی..؟
... پَه چرا پشت کوه انداختی..؟
مشکلتون
دقیقاً چی بود؟
مرض
داشتید این همه زنجیر بافته شده رو پشت کوه انداختید؟
منطقِ پدرو مادر از تحصیل در دانشگاه: "این
همه درس خوندی، درِ یه نایلون رو نمیتونی باز کنی!
قانون صف:
اگر شما از یک صف به صف دیگری رفتید، سرعت صف قبلی بیشتر از صف فعلی خواهد شد.
قانون تلفن:
اگر شما شمارهای را اشتباه گرفتید، آن شماره هیچگاه اشغال نخواهد بود.
قانون تعمیر:
بعد از این که دستتان حسابی گریسی شد، بینی شما شروع به خارش خواهد کرد.
قانون کارگاه:
اگر چیزی از دستتان افتاد، قطعاً به پرتترین گوشه ممکن خواهد خزید.
قانون معذوریت:
اگر بهانهتان پیش رئیس برای دیر آمدن پنچر شدن ماشینتان باشد، روز بعد واقعاً به خاطر پنچر شدن ماشینتان، دیرتان خواهد شد.
قانون حمام:
وقتی که خوب زیر دوش خیس خوردید تلفن شما زنگ خواهد زد.
قانون روبرو شدن:
احتمال روبرو شدن با یک آشنا وقتی که با کسی هستید که مایل نیستید با او دیده شوید افزایش مییابد.
قانون نتیجه:
وقتی میخواهید به کسی ثابت کنید که یک ماشین کار نمیکند، کار خواهد کرد.
قانون بیومکانیک:
نسبت خارش هر نقطه از بدن با میزان دسترسی آن نقطه نسبت عکس دارد.
قانون تئاتر:
کسانی که صندلی آنها از راهروها دورتر است دیرتر میآیند.
قانون قهوه:
قبل از اولین جرعه از قهوه داغتان، رئیستان از شما کاری خواهد خواست که تا سرد شدن قهوه طول خواهد کشید
دارم میرم تو دانشگاه یارو دم در جلومو گرفته میگه آقا شما دانشجوی همین دانشگاهید؟ میگم پـَـَـ نــه پـَـَــــ دانشجوی دانشگاه آکسفوردم، درس تفسیر قرآن رو اینجا واحد میهمان گرفتم...
بر روی ادامه مطلب در زیر کلیک کنید
ادامه مطلب ...اگر آنگونه که با تلفن همراهتان برخورد میکنید با همسرتان بر خورد میکردید
اکنون خوشبخترین فردِ دنیا بودید
اگر هر روز شارژش میکردید
باهاش در روز از همه بیشتر صحبت میکردید
پایِ صحبتهایش می نشستید
..........
بر روی ادامه مطلب در زیر کلیک کنید
ادامه مطلب ...یکی از اصحاب مشغول صرف غذا بود که امام از او پرسید آیا غذا میخوری؟ صحابی گفت بله. امام پرسید آیا گرسنه ای؟ صحابی گفت بله. امام پرسید آیا پس از صرف غذا سیر خواهی شد؟ صحابی گفت بله.
امام شمشیر برکشید و صحابی را به دو نیم کرد.
سپس فرمود به خدا قسم از ما نیست کسی که فرصت پ نه پ را از دست دهد...